قصرِ بلند ، موهای کوتاه



میدونی چیه ، چند روز پیش آهنگ جدید بنیامین بعد از سه سال عدم فعالیتش منتشر شد. اینم میدونی؟ من عاشق بنیامینم. 

حداقل لطفی که باید در حق خودم میکردم این بود که فرمون زندگیمو سر پیچ های قبلی جوری چرخونده بودم ، که الان زیرِ همون سقفِ خاکستری ای قدم میزدم که تو قدم میزدی ، همون هوایی رو میدادم تهِ ریه م که تو میدادی ، سوار ماشینت میشدیم و من بودم و تو بودم و این آهنگ . آره آره ، دقیقا همونجوری که خودش میگه : من باشم و تو باشی و تمومِ دنیا یک طرف.!

یا این نه. بعد از یه دیدارِ معمولی ، میرسیدم خونه و بهت مسیج میزدم که : به خودت دادی منِ بد پیله رو عادت.من نمیتونم از تو دور بمونم حتی یک ساعت!

یا اگر اینا خواسته ی زیادیه ، فقط کنارت بودم. در قالب دوست ، همکار ، اصلا یه آشنای قدیمی. یه غریبه. بعد وقتایی که حواست به من نبود زل میزدم به سبزِ خوشرنگِ چشات و با آهنگی که تو هدفن زمزمه میشد تو گوشم ، زمزمه میکردم : چشمای تو یک طرف ، تمومِ دنیا یک طرف.

ولی ، .

من راننده ی خوبی نبودم. خوب نروندم و تو چاله چوله هایی موندم و روندم که حس میکنم از زمین و زمان عقبم! میدونم درست برخلاف حرفیه که دیشب بهت زدم. که گفتم من موفقیتِ مد نظرم رو با حس و حال الانم میخوام. اگه اتفاقِ دلخواهم پارسال میفتاد ، خوشی‌ش مقطعی بود.

ولی مگه دلتنگی ، مگه عشق ، مگه حسرت ، این منطق ها رو حالیشونه؟

دیشب میخواستم وقتی از حس و حالم میپرسی ، بهت بگم که عالی ام با این آهنگِ تازه منتشر شده! که شاید ذره ای وسوسه بشی برای شنیدنش. اما نشد. 

دیشب میخواستم بهت بگم که چقدر ممنون و مدیونِ تو ام ، بابت این آرامش و این افکار و این مسیر. که اون سر به هوای لجبازِ کله‌خر رو کشوندی تو مسیرِ درست اینم نشد!

به هر روی ، من اینجا زندگی ام. اینجای زندگی و هزاران کیلومتر دورتر از تو.

گرفتارِ هزار شک و تردید. تو دوسم داری یا نه؟ من دوسِت دارم یا نه؟

و تنها سهمم از این آهنگِ دلنشین و همذات پنداری باهاش ، اونجاست که میگه:

 

#این‌روانی‌هیچ‌کجا‌جز‌پیشِ‌تو‌عاقل‌نشد

 

 

 

دریافت

 


میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئولیتی که جونِ دو آدم رو دوشت میذاره ، خون و کیسه آب و کثافت‌کاریاش ، وضع بازارکار دااااااااغوووون این رشته. ولی تنها راه نجاتم از کنکور بود. تنها رشته ی علوم‌پزشکی بود و راستش این علوم‌پزشکی بودنش ، کم چیزی نبود! 

روزی که قبول نشدم ، نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت!

 

امشب یه مشکلی پیش اومد تو یکی از روستاهای اطراف ، برای یکی از ن باردار که بنده خدا سر زا رفت ، و مقصر ماما بود. 

 

همین اتفاق و نگرانی و تشویش مامان ، بدو بدوهاش و تلفن پشت تلفن زدناش ، باعث شد کم‌کاری امروزم برای درس شیمی ، مثل پتک کوبیده بشه فرق سرم.

 

برخلاف دو سال اخیر این موقع ها ، دلم نمیخواد زود بگذره دلم میخواد کند کند . کند بره . که کتابامو در حد جویدن ، در حد بلعیدن ، لمس کنم و برسم به توانبخشیِ محبوبم.

 

آخ خدایا کمکم کن.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تبدیل سامانه اطلاع رسانی کوثر کسب درامد از 7030 آهنگ های جدید - فیلم های ایرانی و خارجی آموزش آنلاین زبان انگلیسی کنکور ناب فایل جدیدترین سوالات اتوماسیون صنعتی فنی حرفه ای دانلود آهنگ جدید|پاپ موزیک ashpazi13 نوشته های یک (دانش جو) دانلود فایل های مجازی